افزایش روزافزون اختراعات و گسترش و تکامل ماشینآلات صنعتی و تکنیکها منجر به تسلط بشر بر محیط فیزیکی پیرامونش و حفظ منابع حیاتی برای ادامه بقای او شده، پس چگونه است که بشر امروزی با وجود تمام پیشرفتها ورفاه مسلم حاضر، لذت سعادتمندی را کمتر و کمتر تجربه میکند؟
بهطورقطع دور از ذهن خواهد بود اگر رنج انسانی را ناشی از آن بدانیم که بسیاری از جوامع توان دسترسی به تکنولوژی روز را ندارند چرا که بیش از همه این ناخوشی احوال گریبانگیر جوامع صنعتی است.
آیا امکان دارد تا تشویش و آشفتگی روح بشری را در مقابل ترقی روزافزون زوایای مادی، اجتماعی، رفاهی و درمانی زندگی توجیه کرد؟ در واقع تنگنای زندگی مدرن ما را به سوی این ایده رهنمون میسازد که انسان معاصر در پیچوخم این دنیای مدرن، روح انسانی خویش را به دست فراموشی سپرده و تعمدا آن را نادیده میانگارد. ماریتین در جایی عنوان میکند: انسان مدرن کیست؟ یک سوءتفاهمگر، یک خطاکار، در مقام تجلیل و ستایش جسم انسانی در قالب و استتاری برای روحش و خفت و خوارکننده حقیقت جلادهنده وجود انسانی.
میتوان اینگونه بیان کرد که تمدن مدرن امروزی عملا روح بشری را بهعنوان نخستین جوهره وجودی او از یاد برده و این رنج و محنت یا عدمرضایت، سرچشمه گرفته از عدمبصیرت انسان مدرن معاصر است. نتیجتا اگر روح انسانی را بهعنوان جوهره وجودی او تعمدا به فراموشی سپاریم، ماحصل آنچه خواهد شد؟ تنها ماده که تشکیلدهنده جسم فناپذیر اوست، مادهای متحرک در این کره خاکی که برای ادامه حیات نیاز به انرژی دارد و دیگر هیچ.
مسلما بسیار دردناک خواهد بود آن هنگام که انسان ذات وجودی خویش را در نهانخانه جسم از یاد برده و به دست فراموشی سپارد، به آن سبب که سرانجام او اسیر آرزوها و امیال خویش میشود و نتیجتا آنچه نباید، به وقوع میپیوندد.
در این زمینه گاریگو لگرانج بیان میکند: انسان به درجات بالایی از معرفت خواهد رسید آن هنگام که تفکر و تعقل و اختیار بر امیال و آرزوهای او سایه فکند، درغیر این صورت او حیوانی بیش نخواهد بود؛ جانداری بدون بصیرت، برده حوادث و شرایط، همواره در تبوتاب عوامل بیرونی، ناتوان در بازیافتن حقیقت؛ بدین صورت او تنها ذرهای ناچیز از حقیقت وجودی جهان خواهد بود بدون آنکه قادر باشد با بلندای اراده خویش، به اوج و تعالی معنوی دست یازد.
جسم بشری با تندادن به امیال و افراط در خواستههای نفسانی قدرت مییابد و برای آنکه مرکز این عالم و هستی باشد در من وجودی خویش غرق میشود و سرانجام در پایان آنچه نصیب او میشود چیزی نیست جز آنکه برده هزاران لذت آنی شود که پایانی جز پستی و خواری ندارد و در مقابل روح بشری، آن هنگام که با تعقل و فراست انسانی روبهرو میشود به مقامی رفیعتر صعود میکند و از بردگی امیال نفسانی رها میشود.
آری این همان خبط عظیم دوران مدرن است زیرا سعی بر آن دارد تا تمدنی بنا نهد که در آن انسان عنصری جز جسم نباشد و به همین خاطر این دوران، غمانگیزترین و محنتبارترین دوران تاریخ بشری است.
پیشرفتهای حاصله و توسعه مدرن جهان معاصر غایتی جز رفاه جسم آدمی ندارند و به آن سبب که روح انسانی در جایگاه رفیعتری نسبت به جسم او قرار دارد و به همین سهولت نادیده انگاشته میشود نارضایتی آدمی روزبهروز افزون خواهد شد.
و در یک جمله میتوان گفت که تشویش و نارضایتی انسان مدرن به این خاطر است که جسم انسانی، روح او را آزرده و ملول ساخته است. معالوصف آنچه نیازمند آنیم ارتباط و پیوندی دوباره با زندگی روحانی است. در واقع آنچه باید در جستوجوی آن باشیم معنویات است و دلیل آنکه پاسخی برای این رنج پنهان نمییابیم، چشمدوختن به مسیری انحرافی است.
ماریتین مجددا میگوید: نظاره کن، نظاره کن به کانت که در استقلال خویش غرقه گشته، ببین که پروتستانها بهدلیل توجه به آزادی باطنی خویش چگونه شکنجه میشوند، نیچه در حال رویارویی با خیر و شر است، فروید عقدهها و شهوات خویش را تعالی میبخشد، یک متفکر در حال آمادهکردن نظریات منتشرنشده خویش از جهان برای کنفرانسی فلسفی است و یک قهرمان سوررئالیست خویش را در خلسه شناور میسازد و در رویاهای بیپایان خویش غوطه میخورد.